با تو
کبوتری هست
که پروازهای قدیمی را بیاد دارد
و در من
بیابانی
و مجنونی که ترا در همه برکه ها گریسته است
.
بدرود
وقت سفر رسیده است
و جاده های منتظر
ما را به غربت های غبارین می خوانند
.
مشتی خاک غمناک عشق با من است
که به بوی تو آغشته است
.
توشه ای بردار
از خاطره رفتن ها و رسیدن ها
و در فصل های دلتنگی
کبوترت را رها کن
که من
بیابان را به بوی بوته تنهاءی
آذین بسته ام
.
بدرود
ای غزال کویری
بدرود .
کبوتری هست
که پروازهای قدیمی را بیاد دارد
و در من
بیابانی
و مجنونی که ترا در همه برکه ها گریسته است
.
بدرود
وقت سفر رسیده است
و جاده های منتظر
ما را به غربت های غبارین می خوانند
.
مشتی خاک غمناک عشق با من است
که به بوی تو آغشته است
.
توشه ای بردار
از خاطره رفتن ها و رسیدن ها
و در فصل های دلتنگی
کبوترت را رها کن
که من
بیابان را به بوی بوته تنهاءی
آذین بسته ام
.
بدرود
ای غزال کویری
بدرود .
احمد حیدربیگی